یکتایی در این مدرسه مدت زیادی نماند زیرا با این شیوه آموزشی نمی توانست کنار بیاید: "همه گرایشهای كهنهگرایانه داشتند. حق تخیل و حق دخالت در طبیعت بیرون نداشتند و مرادشان از نقاشی فقط كشیدنِ تصویر بود. و تصویر را تنها چشم بود كه میدید. و چشم آینهای بود كه تصویر بیرون را به درون تابلو منعكس میكرد. تقریباً همه شاگردان، توسط كمالالملك، از جنبه فكری، اخته شده بودند. او، كه جز چند سال آخر، همه عمر پیوسته حكم حاكمان بَرَش رانده میشد و صلاح به دست خودش نبود، خوش داشت با تحكیم به شاگردان، همچون یك حاكم بفهماند كه حقیقت در تابلو نقاشی، همان است كه به شكل واقعی به حدقه چشم میآید."
و دبگر اینکه: "هر چه در زندگی شخصی و آداب اجتماعی بامرام و بخشنده و لطیف بود، در القای این فكر مستبدانه به شاگردان حكم میراند. آن كسان كه جز چشم؛ ذهن و قلب و تخیل خود را برای كشیدن نقاشی به واسطه میگرفتند، نزد او نماندند. به همین علت نیز، خود كه توسط شاهان قاجار تخیلش اخته شده بود تا انرژیاش در چشم سر، جمع شود تا خطا نكند و دكمه سردست لباس شاه را از چشم نیندازد، هیچ گاه نتوانست ـ یا نخواست ـ به غیر از آنچه بعدتر دوربین شاه، میدید؛ بكشد."
یکتایی تا بیستودوسالگی بیشتر در ایران زندگی نكرد.
حالا كه یكتایی داشت از ایران میرفت، و وقتی كه وارد نیویورك شده بود، سه سال بود كه نقاشی میكشید. اما دوره جنگ جهانی بود و نقاشی، اهمیت نداشت. یكتایی میخواست پس از پایان جنگ، به فرانسه برود كه مهد هنر بود. پس از یك سال زندگی در امریكا، به فرانسه میرود، اما دو سال طول نمیكشد كه به نیویورك بازمیگردد.
مهمترین كتاب او را فالگوش میدانند. شعری بلند كه موضوع آن اجتماعی است. اوایل مشروطیت عدهای از نقاط مختلف ایران به تهران آمدهاند و به رسمی دیرینه فالگوش میایستند و برای شنیدن خبری یا حادثهای دست به گوش دارند. شهرستانی بودن و ترس از مردم پایتخت نقاط مشترك آدمهای فالگوش ایستاده است. سردستهتمام آدمهای این شعر نمایشنامهگونه، مردی است شیرازی و زیرك و فرصتطلب.
منیر شاهرودی تصمیم گرفت به پاریس برود که مرکز هنرهای آوانگارد در اوایل قرن بیستم بود، اما آشنایی با دوستانی ازجمله منوچهر یکتایی نقاش و شاعر که بعدها با او ازدواج کرد، مسیر او را عوض کرد.
بعد از ترک مدرسه به دانشكده هنرهای زیبا تغییر منزل كرد، استاد حیدریان نقش كمالالملك را، البته این بار در هیأتی دانشگاهی، بازی میكرد. یكتایی، از مسجد مروی، به زیرزمین دانشكده فنی در دانشگاه تهران، كه آن وقتها دانشكده هنرهای زیبا شده بود، آمد تا باز هم بیاموزد. در دانشكده، یكتایی كه حالا شیفته هنر مدرن بود، بین دو استاد- حیدریان و مادام آشوب- دومی را انتخاب میكند و از شاگردان محبوب او میشود.
احتمالا اولین ضربه به ذهنیتِ حقیقتیاب یكتایی توسط سخنان مادام آشوب زده شد كه طرحهای ون گوگ را، سر كلاس، از روی یك كتاب، نشان میداد و میگفت كه اشكالی ندارد سایهها را مثل ون گوگ بنفش بگذارید و درخت را قرمز بكشید. و این در آن دوره كه همه كمالالملكی بودند یا همه فقط كار كمالالملكی دیده بودند، عجیب بود. بعدتر، در همین دانشكده، منوچهر یكتایی از پی این معرفت، كه مادام آشوب به او آموخته بود، برای اولین بار در جهان، خیار را قرمز دید و تابلو خیارهای قرمز خود را كشید.
به واسطه دوست خود، اسد بهروزان، به نیویورك خوانده میشود. بهروزان چیزهایی در نیویورك دیده بود كه در نقاشی و هنر ایرانی، نبود. و در حرفها، كه به یكتایی میزد، عجیب و گیرا بود.
منوچهر یكتایی و اسد بهروزان در مدرسه کمال الملک هم با هم بودند و به دلیل دید متفاوتشان نسبت به شیوه آموزش هنر در آن مدرسه نماندند.
او از برجسته ترین نقاشان سبک "اکسپرسیونیسم انتزاعی" و از پیشگامان نقاشی معاصر ایران شناخته میشود و شاعری توانا نیز هست. ویژگی اصلی آثار او بیتکلف بودن است.
تا قبل از سیسالگی اثر بااهمیتی به وجود نیاورد. چند سال زحمت کشید تا از منظرهکشیهای ناخودآگاهِ کمالالملکی دست بشوید. هرچند، هیچ گاه، فیگوراتیو رهایش نکرد. از ایران که داشت میرفت، تنها چیزی که آموخته بود، نه آموزههای کمالالملک، بلکه معرفت رنگ در مینیاتورهای قدیم ایرانی بود.
اولین نمایشگاه انفرادی او در سال ۱۳۳۰ در نیویورک بر پا شد و به زودی ثار او در محافل هنری نیویورک مورد توجه قرار گرفت. چند سال بعد آثار او در شهرهای دیگری چون واشینگتن، شیکاگو و بالتیمور به نمایش درآمد و موزه هنرهای مدرن نیویورک یک تابلو و دو طرح را از او خرید.
هیچ گاه به طور کامل تأثیر ذهنیت کمالالملکی در او از بین نرفت. او در اوج، گاهی تمایل به منظرهکشی پیدا میکند و حتا لحظاتی استاد فیگوراتیو است. او کمتر در ایران بود. اما همیشه ایرانی بود. زیاد رفیق نمیگرفت، تنهایی را دوست دارد. او، 1341، بعد از هفده سال، از امریکا به ایران آمد و در سالن جدید دانشکده هنرهای زیبا نمایشگاهی از کارهای خود دایر کرد. با خودش، برای نقاشان ایرانی، آن سالها، کمپوزیسیونهای تازهای آورده بود.
یکتایی جایگاه خود را به عنوان یک هنرمند ایرانی در مکتب نقاشان نیویورک در کنار هنرمندانی چون جکسون پالک و دکونیک تثبیت کرد. درباره آثار او نوشته شدهاست: "منوچهر یکتایی نقاش خوشبختیها و حالات خوش و ظریف جهان ماست و در حالی که با شیوهای نو کار میکند رمانتیسم و شادیهای زندگی را فراموش نکردهاست، مثل این است که اصلاً به درد و رنج کاری ندارد و از این تأثری که بسیاری از افراد انسانی را میسوزاند و رنج میدهد باخبر نیست و در جهانی ورای عادی سیر میکند."
شعرهای او همه داستانیاند. و به شدت در اشعار، گفتوگو دیده میشود. او آن قدر که تنها بوده، عاشق گفتوگو کردن در شعر است. هیچ گاه تحت هیچ سبک شعری قرار نگرفت. حتا شکل شعر او، مثل هیچ کس نیست. شعر نزد او وزن نیست.